لباس هايم که تنگ مي شد
مي بخشيدم به اين و آن
ولي دل تنگم را ، حالا
چه کسي مي خواهد !؟
لباس هايم که تنگ مي شد
مي بخشيدم به اين و آن
ولي دل تنگم را ، حالا
چه کسي مي خواهد !؟
عشق ،يعني که تکان خورده و سرپا بشويم
زورکي هم که شده در دل هم جا بشويم
آنقَدَر صبر که شايد علفي سبز شود
پاي هم پير شويم و متوفّي بشويم !
دوست داشتن یعنی....
اونی که صد دفعه هم ناراحتش کنی...
هربار میگه این دفعه اخریه که میبخشمت...
و بازم با اخم میاد تو بغلت...
اگه فراموشم کني ميرم سراغ سرنوشت/
ميگم: چرا اسم منو فقط تو قلب تو نوشت/
اگه فراموشم کني سلطان قصر غم ميشم/
مثل يک شمع بي فروغ لحظه ب لحظه کم ميشم...
غریبه بود...
آشنا شد...
عادت شد...عشق شد...هستی شد...
روزگار شد...
خسته شد...
بی وفا شد...
دور شد...
بیگانه شد...
حسرت شد...
اما !
فراموش نشد...!.
اگــه يــروزــے برــے سفــر بريــزه پيشــم بــے خبــر اســير رويــا ها ميــشم دوبــاره بــاز تنــها ميشــم بـه دل مــیگـم کـاریـش نبــاشـه بــذاره درد تــو دواشـه ...!!!
تــو سخــتے و تنــهايــے تنــها صـدايــے کـه بــه گــوشـم مــے رســه صــداــے نفــساــے تـويــه
عـزيــزم صــداــے نفــساــے تــو ارامــش بــخش وجــودمـه.....!!!
یـک بـــار هم وقـتــی مـنـتـظـرت نـیـسـتـم
به ســراغـم بیــــا
بـگــذار خـیـالـــم غــافـلـگیـــر شــود.
تعداد صفحات : 2